
داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور سرگردانی اغلب به این خواست [بیمار] بستگی دارد که دیگر خودش بنا است از همه مسئولیتهای تفکیکناپذیری که داشتن یک نام، یک چهره، یک تعلق (پیوند) و یک سرگذشت ایجاب میکنند، رها شود. تمایل به آنکه دیگر ناچار نباشد بار سنگین «خود بودن» را تحمل کند. این کمرنگ شدن بدن را به امری نه چندان ضروری تبدیل میکند همچون دادهای که همیشه همراه او [بیمار] است. زیرا موقعیت انسان موقعیتی کالبدی است اما در این شرایط بدن به چیزی بیتفاوت، تو خالی و رها شده بدل میگردد. فرد خود را از بدن خویش رها میکند، آن را نادیده میگیرد، دیگر چندان رابطهای به آن احساس نمی کند و تنها زمانی به خویش رسیدگی میکند که با موقعیتی حاد و ناگزیر روبرو شود. درست مثل فرد بیخانمانی که او را به بدان ناچار میکنند به صورتی ریشهای تمیزی را بپذیرد هر چند علاقهای...